از انکار تو میآیم ! تمامِ باورِ دیروز !
سرابی بودی از آغاز ، نه یک فانوسِ یلداسوز !
از انکار تو میآیم ! رفیقِ نارفیقیها !
شکستنهای بیوقفه : تمامِ سهم من از ما !
مرا اینگونه در برزخ ، رها کردی به آسانی !
نه همدستی ، نه همپایی ، منُ این بغض پنهانی !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !
فقط از عشق بود ! از عشق ! اگر زانو زدم بر خاک !
مرا در سایهها بُردی ، تو اِی خورشیدکِ ناپاک !
سرت در حلقهیی از نور ، دلت در چنگ اهریمن !
بمان در اوجِ این درّه ، در این معبد بمان بیمن !
تو را هرگز کسی جز من ، دخیلی بر نمیبندد !
به این عاشقترین عاشق ، کسی جُز تو نمیخندد !
من از آیینه ترسیدم ، که در آیینه دیوی بود !
سکوت من در انکاره ، تماشایم غریوی بود !
و تندیسِ تو ویران شد ! به دست عاشقی بُتساز !
چه ساده باورت کردم ! دروغین بودی از آغاز !