رسنـ خاطره ها

مشخصات بلاگ
رسنـ خاطره ها

..: بسـم‌ الله الرحمـن الرحیـم :..

غرض،نه نوشتن ترجمه‌ است بر آفتاب و نه-نعوذ بالله-تفسیر برأی کلام خدا. که این سیاهه، به مثابه نجوای یکی از
اهالی زمسـتان است با خردادِ کلام خدا و لاغیـر.

  • http://sound.nasr19.ir/index.php?id=2&mp3=http://setfa.net/images/hcek9qbbcu6t4z1i9bxi.mp3&as=1&ar=1&volume=100
پیوندهای روزانه
شهادت، طرح کربلاست ـ

و اسارت، شرح آن!

طرح ِ شهادت ، بدون شرح اسارت، کامل نیست....

عاشورا، تقدیر تاریخی انسان است:

طرحی ازلی ـ ابدی، برای زنده ماندن ِ انسان !

عاشورا، یک نیمروز، بیشتر نیست

که در آن، شهادت ـ به روشنی ـ بر سر ِ تکلیف ِ خویش، ایستاده است!

و بعد از آن،

این "اسارت " است که باید به رسالت خویش بر پای خیزد

و همان یک روز را، در برابر چشم همهء روزگار بگیرد! ....

خبر دادن و خبردار کردن، نقش اصلی ِ اسارت است:

همه باید خبر دار بشوند

همه باید بفهمند چه شده است!

هنر دردمندانه اسارت در این است که نمی گذارد، هیچ کس در بی خبری به سر آورد!

همه باید از ماجرای کربلا، سر در آورند

دغدغهء اسارت،

این است که نکند کسی نفهمید باشد که بر کربلا، چه گذشته است؟!

  • سجاد نوروزی

نظرات  (۳)

کوچه بود و ازدحام سکوت؛
کوچه بود و مسافری غمگین؛ با نگاهی از ستاره‏ها لبریز، تکیه داده به دیوار تنهایی.
مرد، خسته از نبردی سخت، با تمام غربتش اندیشید: وایِ من! اگر با او نیز چنین کنند، چه خواهد شد؟!
دیروز، همه با او بودند و امروز، حتی کوچه‏های خالی او را همراهی نمی‏کردند.
جدایی گمان کرده بودم و لیکن نه چندان، که یک سو نهی آشنایی
رسالت عشق بر دوش او سنگینی می‏کرد و بار امانت، تمام نگاهش را به آسمان دوخته بود.
کاروان در مسیر بهار گام برمی‏داشت و عطر گل‏های سرخ، تا ابدیت جاری می‏شد. گویی آفتاب، تواضع کنان، در سایه‏سار کاروان حرکت می‏کند و ستارگان به دنبال رصدِ تبسّمی از نگاه کودکان هستند.
عشق، منزل به منزل می‏گشت و سالکان گم کرده را راهنمایی می‏کرد.
حادثه‏ای در راه بود؛ این را تمامِ پرندگان، درختان، کوه، دشت و دریا، می‏دانستند و اضطرابی شگرف آنها را فراگرفته بود.
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می‏کند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامیِ ذرات عالم است
... و این مسلم بن عقیل علیه‏السلام بود که درس شهادتِ عاشورایی را زودتر از دیگران فرا گرفته بود؛ شهادت در اوج غربت و عشق، شهادت در نهایت ایمان، در کارزاری که گویی تنها یک مسلمان در مقابل کفر می‏جنگد.
انبوهِ شمشیرها به غربت و تنهایی‏اش هجوم آوردند و او مثل آفتاب، صفوف تیره‏ی آنها را در هم ریخت.
آه، ای کوفه! آه از مرامت که همیشه همسنگ با خیانت است، هیچ به یاد داری با حیدر کرّار علیه‏السلام چه کردی؟!
فرومایگی‏هایت را عجب نیست؛ وقتی دست به سفره‏ی رنگین یزید فرو برده باشی. «ابن مرجانه‏هایت فراوان مباد»! که همیشه عرصه بر مردان تنگ کرده‏ای.
آن روز، آفتاب بود و ارتفاع شهادت؛ شهادتی که قامت حضرت مسلم علیه‏السلام را به «سدرة المنتهی» پیوند می‏زد.
کاش می‏شد، باز، دستی از گلوها می‏گشایید
حجم حجم بغض‏ها را، در فضای این تراکم
غربت اندوهتان، در چشم هستی، دیدنی نیست
کوفه را، تا پیش رویم می‏کنم امشب تجسّم
همه انسانها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند ، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.
  • شاید منتظر
  • وضــــــــع مــــــــن را ...

    بهــــــــ خــــــــدا روضــــــــه ی" تـــ ـــــو " سامان داد..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی