من همان ماهی دریایم که از خشکی ساحل خسته است
اشکهایش همه خون
باله هایش زخمی
دلش از وحشت تور و صیاد
متلاطم
ابری
لیک راضی به رضای معبود
میزند خنده به اندام غرور
من همان ماهی دریایم که از خشکی ساحل خسته است
من همان غرقه دریای کف آلود عطش
از غروب ابری
از شمیم بارش
من همان سیلی سنگین تگرگ
همان آبی آرام بلند
چشمهایم از گردش ساعت خسته است
انتظار توفان
بلکه با خود ببرد اینهمه گرد و غبار دل خاکستریم
تا که پایان بپذیرد یا که سوزان شود از آن
آتش هق هق تنهایی من ...
اشکهایش همه خون
باله هایش زخمی
دلش از وحشت تور و صیاد
متلاطم
ابری
لیک راضی به رضای معبود
میزند خنده به اندام غرور
من همان ماهی دریایم که از خشکی ساحل خسته است
من همان غرقه دریای کف آلود عطش
از غروب ابری
از شمیم بارش
من همان سیلی سنگین تگرگ
همان آبی آرام بلند
چشمهایم از گردش ساعت خسته است
انتظار توفان
بلکه با خود ببرد اینهمه گرد و غبار دل خاکستریم
تا که پایان بپذیرد یا که سوزان شود از آن
آتش هق هق تنهایی من ...