صدای خوش بلبلان خاموش است و صدای کلاغی قارقار لحظه های شومی را دعوت به شهر می کند. خوشبختی با کسی مهمان نیست . لحظه های توسعه ایستاده اند و فرصتهای منفعت طلبی شتابان در گذرند. گویا در ایست لحظه های توسعه وعده های پوچ و بی معنای مدعیان خدمت چون اسب فرافکنی در پی مقصد معلوم قدرت در حال تاختند ! هر چه نه ، به مهمانی شوم عده ای منفعت طلب داده می شود پاسخی گستاخانه با صدای شرم منفعت طلبی دیگر ، دیگران را به غنایم خود دعوت می کنند . مثل صدای شوم قارقار کلاغی که پندارش این است مردم دیگر صدای خوش بلبلان را به یاد ندارند و عاشقانه به سوی سرزمین فرصت سوزیشان پرواز خواهند کرد ! به راستی این مدعیان فرصت ها با این فرصتها چرا چنین می کنند ؟ نه طرحی ؟ نه ایده ای ؟ نه تحولی ! نه تغییری ؟؟ چرا؟
گویا لحظه وحشت فرا رسیده است و گوشها ناچار باید به آواز کلاغ ، چندی عادت کنند . وعده های بی جا ، بی معنی ، نامأنوس ، واهی و هرگز دست نیافتنی را جز تشبیه به آواز شوم کلاغ نمی ماند ، مگر می توان با معرفی کردن دیگران ، مقصر جلوه دادن پیشینیان ،آنهم بدون سند و مدرک پل خوشبختی برای شهر و مردم ساخت ؟! مگر می توان بدون طرح و ایده ای یا تلاش و اراده ای شهری زیبا داشت و صدای خوش بلبلان را شنید ؟! سرسبزی را دید و مقصد توسعه را در امتداد تحولات سیاسی و اجتماعی شهر احساس کرد ؟! آبادانی و عمران را مشاهده کرد ؟! مگر تنها می توان دلخوش به وعده های ایده آل و واهی نمود !؟ یعنی پندارشان این است که مردم قدرت مقایسه عملکرد مسوولین را ندارند و هر چه آواز شومی خواندند مردم تفاوت آنرا با صدای خوش بلبلان نمی دانند ؟! عجب مهمانی و دعوت خفناکی است ( نابودی شهر و آرزوهای ما )!!!