آشنای غریب
سکوت همه جا را فرا گرفته. خورشید انوار خود را از زمین جمع کرده و لباس ظلمت کویر را در چنبره خود می فشارد. در این سکوت رعب انگیز گاه گاه صدای شوم بومی سکوت را در هم می شکند و وحشت را دو چندان می کند.
ظلم زمانه، ماه را نیمه کرده و اجازه رخ نمایی به او به او نمی دهد. ابر ها شتابان از این دشت دور می شوند تا ظلم زمانه و مظلومیت کسی را نبینند. در آن سکوت پیش می روند که ناگاه، صدای ناله های غم آلود و مظلومانه مردی نگاه ها را به خود جلب می کند. آه و ناله مردی که آشنای همه است. اما...غریب و تنها.
در مشهد دوم انوار خورشید در دامن زمین گسترده است اما اهالی این دیار نمی دانند که در ظلمتی آشکار هستند. اینان همه غریب مشهد اول را می شناسند، غریبی او را درک کرده اند، خواهان ملاقات وی هستند، اما...دریغ از یک قدم... .
غریب این زمین خاکی نمی داند به تاریخ پر درد اجدادش بنگرد یا به آه و تمنای این منتظران.
واقعا نمی داند که این تمناها همان هجده هزار رقعه موکد به سِبت سرور کاینات است یا... .
چرا اهالی مشهد دوم قدمی بر نمی دارندتا به آن غریب تنها ثابت کنند که از کوفیان نیستند. چرا قدمی بر نمی دارند... .
غل و زنجیر های دنیا مانع پروازشان می شود یا هنوز پر هایشان کامل نشده؟
غریب مشهد اول می داند که کوفیان هجده هزار رقعه موکد فرستاده اند و نهایت سر از بدن جدا کرده اند.
آیا این رقعه ها همان رقعه هاست یا .....؟
سکوت همه جا را فرا گرفته. هنوز صدای ناله مردی که سوز پهلوی شکسته و فرق شکافته و جگر پاره پاره و سر بریده به گنجینه دل دارد به گوش می رسد. و در انتظار اولین چراغی است که در پی او قدم به بیابان گذاشته...
ای کوفیان مدعی انتظار، ثابت کنید کوفی نیستید
"حـسیـن ( ع ) " را بـکشنـد .
" کـوفـی " کــ ه می گـویید ،
دور " خـودمان " را
" خـط قـرمـز " می کـشیم ...
بـگـویید :
" سـی هـِزار گنـ ه کـار "
آن وقتــ ، مـا هم تـا " تـرکِ گـنـاه " نـکـرده بـاشیـم ،
در این "دایــره " هـستـیم .
√ همین .