و چند سؤالِ ساده؟
ما کجا هستیم؟
و در کجای زندگی ایستاده ایم؟
چرا به همدیگر سلام میکنیم
وقتی به ثانیه هم نمیکشد که پشتِ سرش صفحه میگذاریم؟
چرا دروغ میگوییم؟
و چرا همیشه زود در موردِ همه قضاوت میکنیم؟
چیزی که سخت از آن نگرانم این است که
با این همه قاضی و دادگاه
با این همه مردمی که تخصصی قضاوت میکنند
حکم صادر میکنند
می کشند و میبرند
پس چرا ناعدالتی در زمین داد میزند؟
با این همه ارزانی
اینکه شخصیت مان را،حیثیت مان را
عطرِ مخصوصِ زن بودن مان را
وقار و متانتِ بانو نامیده شدن مان را
آزادی مان را،ابهت و مردانگی مان را
آزاد اندیشی و رادمردی مان را
اینکه ایمان مان را به این ارزانی
می فروشیم
پس چرا زار میزنیم
همه چیز گران شده است؟!
مثلا یک مساله ای
آن هم شخصی به یک نفر پیش آمده است
و از روی حرص،عصبانیت یا هر آنچه که دلیلش را نمیدانیم
می آید در جمع عمومی مینویسد
چه پیغام هایی،چه کامنت هایی
چه اندیشههایی که رد و بدل نمیشود!
کسانی که از عدالتِ اجتمایی
کسانی که از حقوقِ انسانی
از شعورِ اجتمایی آگاهند
کسانی که آسیبهای جامعه مدنی را
در کبر،در خود شیفتگی،
در از دست دادنِ کنترلِ فکری
آن هم در حیطههای شعور و برداشتهای نادرست از عملکرد
اطرافیان
می دانند
هیچوقت نمیآیند تا یک طرفه به قاضی بروند و نظر بدهند و چیزکی بنویسند و
کسی را محکوم کنند و لکه ی ننگ بنامند و از روزگار حذفش کنند!
ما کجای این دنیا ایستاده ایم
ما کجای این جهان زندگی میکنیم که اینگونه
با آبروی مردم بازی میکنیم؟!
یه کم فکر کنیم....