اینجا کربلاست . صدای ما را از کنار علقمه می شنوید.
هم اینک نهری است شرمنده از نهر بودنش.
رودی است که بی صدا می خروشد تا صدای خروشش تشنه کامان کربلا را نیازارد. شاید عطش را فراموشش کنند.
اینجا بازوانی است به خون غلطیده که نشان پیروزی را در سرانگشتانش می بینم .
کمی آن سو تر قتلگاه است. بدنی می بینم بی سر ، اما سرافراز و رگهایی که مهربانانه خاک تشنه را از خون خویش سیراب می کنند و رود را باز هم شرمنده تر می بینم.
اینجا کربلاست ، صدای ما را از کنار فرات می شنوید.
صدای ما را از شلمچه میشنوید. به یادماندنی ترین کربلاهایش کربلای چهار و پنج هستند . همانهایی که "هفتاد و دو تن " های بسیاری را به خود دیدند.اینجا نبرد نیزه و شمشیر نیست. اینجا ستیز تن و تانک است!
قصه ی شبهای یلدای اینجا ، حکایت سرها و نیزه هاست. روایت سرها و موشک هاست .
اینجا سر حسین ها را با خنجر نمی برند . اینجا هر سری را موشکی حواله می کنند .
اینجا اسب ها بر بدن زخم زخم و صدچاک شهدا نمی دوند. اینجا بر بدن هر شهیدی ردی از تانک هاست .
اینجا شلمچه است ، صدای ما را از جوار شهــــــــــدا می شنوید... !