به نام او که هر چه هست از اوست
زن مزرعه مرد است. آدمی که مرزعه اش را بکارد و به ش برسد، آخر کار هم محصول خوب بر می دارد. در هر مزرعه ای هم، هر چیزی نمی شود کاشت. هر چیزی هر جایی عمل نمی آید. باید آب و خاک را بشناسی. از یکی پرسیدم: این زن ها که مزرعه هستند، چی باید کاشت در این مزرعه ها؟
گفت: نسل
گفتم: ضرر می کنی. آفتش زیاد است و محصولش کم. نه که بگویم نسل را از بیخ و بن بگذر ازش. می گویم آنکه باید بکاری تا آخرش برنده باشی نسل نیست.
گفت: چی بکارم؟
گفتم: حالا من یادت می دهم. برو محبت بکار. در این خاک که من می شناسم فقط تخم محبت می گیرد. یک دانه بکار صد دانه درو کن. نه؟
گفت: پس بیچاره زنم که نمی تواند بکارد و درو کند.
گفتم: چرا نمی تواند؟
گفت: مزرعه ندارد که بکارد.
گفتم: دارد. تو عقلت مثل من است نمی رسد. اما او خودش عقلش می رسد. وقتی به تو می گوید خسته نباشی و تو پر در می آوری دارد می کارد. تو هم مزرعه اویی.
گفت: پس چرا خدا من را گفت و او را نگفت؟
گفتم: خدا مثل من و تو نیست. احترام می گذارد به کسی که می فهمد. دید عقل من و تو نمی رسد به من و تو گفت. دید زن ها عقلشان می رسد نگفت. خدا خودش هم من و تو را ساخته و هم زن را. خودش می داند که کی چی را خوب می فهمد.
"از کناب باران خلاف نیست"